روش دکتر محمد حیدری ملایری در برابرسازی برای واژگان بیگانه
در ساختن برابر برای مفهومهای بیگانه، بنیادیترین
و مهمترین نکته، درست فهمیدن آن مفهوم است. نه تنها باید آن مفهوم را کاملاً
شناخت بلکه باید جداشدههای گوناگون آن را هم در دانشهای دیگر بررسید تا برداشتی
همهجانبه از آن مفهوم داشت. نمونهی کوچکی که در بالا بدان اشاره شد همان term و determineاست.در ساختن برابر برای مفهومهای بیگانه، بنیادیترین و مهمترین نکته، درست
فهمیدن آن مفهوم است.
یکی از راههای ساختن برابر برای مفهومی بیگانه، بررسی ریشهشناسی آن مفهوم است. این روش بسیار سودمند است و در بیش از 90 درصد موردها کارگر میافتد. البته همچنین به میزان شناخت واژهساز از آن مفهوم و نیز از ریشهشناسی در زبانهای آغاز و فرجام بستگی دارد. این روش را فرهنگستان یکم به شیوهای گسترده به کار برده است. نمونهها: آذرسنج، انگلشناسی، اژدرافکن، بادسنج، باستانشناسی، بندپایان، بیسران، پارینهسنگی، پرتونگاری، پنجهگرگیان، تکلپه، چینهشناسی، درشتخوار، دگردیسی، رویانشناسی، ریزبین، ریزخوار، زمینشناسی، زیستشناسی، فرازیاب، فشارنگار، کانشناسی، کوهزایی، گیاهشناسی، نمسنج، واگرایی و دیگرها. گروه دکتر مصاحب هم، چنین روشی را دنبال کرده است: آبپخشان، بَسپار، بادنگاشت، پیشینرود، پوشسنگ، تراگذر، تختان، تهتراز، تکگانی، تلسنگ، خودگانی، دگروار، دگرگانی، دماسنج، زیستکُره، سنگینکُره، سنگبستر، سیاخاک، نقشهنگاری، شورگن، کوردره، گردچال، واچرخه، موجنگاری، هملرز، همشید، همپار، یختاب.
یک مورد یادکردنی در کار گروه مصاحب واژهی «فرآیند» است که با سهلانگاری ساخته شده و نادرست است از آنجا که هدف ترجمهی مفهوم process بوده است، نخست به تعریف این مفهوم بپردازیم: «حرکت تدریجی به سوی جلو از نقطهای به نقطهای دیگر؛ یک رشته کنش برای هدفی خاص؛ یک رشته تغییر طبیعی که به شیوهای خاص انجام میگیرد.» این واژه از processus در لاتین گرفته شده به معنای «جنبش به سوی جلو، پیشرفت»، از فعل procedere «به پیش رفتن» از پیشوند pro- «پیش، به پیش، فرا» که همریشه است با «فرا-» در پارسی (پارسی میانه: fra-، پارسی باستان: fra-، اوستایی: fra-، frā-، سنسکریت: pra-) + cedere «رفتن». اگر نقطهی آغاز را «الف» بگیریم واژهی processus جنبشی را مینماید که از «الف» دور میشود (مکان) یا راه به آینده میبرد (زمان). در اینجا دو بُردار pro- و cedere همسوند و هر دو از نقطهی «الف» دور میشوند. در واژهی «فرآیند»، که ساخته شده از «فرا-» + «آمدن»، بردار «فرا-» از نقطهی «الف» دور میشود، ولی بردار «آمدن» بر عکس به نقطهی «الف» نزدیک میشود (میآید)! این وضع پریشان بیانگر مفهوم process نیست. به طور کلی، در پارسی «فراآمدن» به معنای «نزدیک شدن، پیش آمدن» است. به این مصرع فرخی سیستانی توجه کنید: «برخیز و فرا آی و قدح پُر کن و پیش آر». شاعر میگوید: «نزد من بیا و قدح پُر کن و بیاور» نه «از من دور شو و قدح پُر کن»! بنابراین، «فرآیند» واژهای است آشفته و نادرست. نخستین بار دکتر میرشمسالدین ادیبسلطانی بیش از 40 سال پیش بر آن خرده گرفت. من هم یادداشتی در این باره نوشتم که در ترجمهی کتاب گیورگی گاموف «ستارهای به نام خورشید» (تهران ١٣5١ خ.) چاپ شده است. میگویند: «ناشنواتر از کسی که نمیخواهد بشنود نیست.» فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی-اخترفیزیک به جای «فرآیند» واژهی «فراروند» را به کار میبرد.
میتوان گفت که بهرهگیری از ریشهشناسی برای
ساختن برابر در زبانهای هندواروپایی بسیار طبیعی است؛ زیرا این زبانها در
موردهای بسیار از الگوهای ذهنی همانندی در واژهسازی استفاده میکنند. یک نمونهی
جالب آن واژهی interdict است در زبانهای هندواروپایی به معنای «ممنوع کردن،
مانع شدن، جریمهی مذهبی یا قانونی کردن». این واژه از لاتین interdicere
گرفته شده است از inter- «اندر، میان، درون» و dicere «سخن گفتن». در اوستایی
دقیقاً همین ساختار را داریم: antar-mruye «ممنوع کردن» از پیشوند antare- (پارسی باستان: antar-، سنسکریت antar-، پوروا-هندواروپایی *enter به معنای «اندر، میان»)
+ mruye «سخن گفتن». پیشوند antare- در اوستایی با فعل دیگری
به معنای «گفتن» همین مفهوم را ساخته است: antare-uxti «ممنوع کردن». زبانشناس
فرانسوی «امیل بنونیست» (Emile Benveniste) پژوهش جالبی در زمینهی ریشهی «در درون سخن گفتن»
برای مفهوم «ممنوع کردن» انجام داده است. بنا بر استدلال وی، پیشوند inter- در واقع از پوروا-هندواورپایی
*en-ter میآید که جزو دومش در
عین اینکه شکل تفضیلی است (همان «ـتر» در پارسی) مفهوم جداسازی را نیز میرساند.
در نتیجه، antare-mruye در اوستایی یا inter-dicereدر لاتین یعنی «در درون (گروه) گفتن به منظور جدا کردن (یا منزوی کردن
کسی)». به نگر بنونیست، این دو دواژهی اوستایی ( antare-mruyeو antare-uxti)، کهنترین دیسههای زبانهای هندواروپاییاند که
اطلاع مهمی دربارهی سُنت یا زندگی هندواروپاییان در زمانهای پیش-تاریخی به ما میدهد.
گاه یافتن ریشهی پیش پا افتادهترین واژههای پارسی پژوهش و انرژی بسیار میطلبد و این زحمتی است که اروپاییان در سدههای گذشته برای زبانهای خود کشیدهاند و ما نیز باید برای زبان پارسی چنین منبعهای پژوهشی را فراهم کنیم.
اما موردهایی هم هستند که ریشهشناسی واژههای یونانی یا لاتین راهگشا نیست. مثلاً واژهی cause «علت». این واژه از لاتین causa میآید که ریشهی آن شناخته نیست. یکی از اصلهای به کار رفته در فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک این است که مفهومهای بنیادین اندیشه باید برابر پارسی داشته باشد. از آنجا که ریشهشناسی لاتین کمکی به یافتن برابر پارسی برای این مفهوم نمیکند، به سراغ زبانهای دیگر هندواروپایی میرویم. برابر آلمانی cause واژهی die Ursache است که از ur- «آغازین، نخستین» + die Sache «چیز، ماده» ساخته شده است. بنابراین، ما واژهی «بُنار» (bonār) را پیش مینهیم، از «بُنـ» (بنیاد، پایه، ریشه) + «آر» از «آوردن» به معنای «سبب شدن، موجب گشتن» (نگر تا نگردد به گرد تو آز / که آز آورد خشم و بیم و نیاز – فردوسی). معنای لفظی «بُنار»: «بن یا پایهای که (اثری را پدید) میآورد.» این واژه به ما امکان میدهد تا برای مفهومهای فلسفی/علمی بنیادین دیگری که به آن وابسته است، برابر پارسی داشته باشیم: causal = بُناری، بُنارمند؛ causality = بُنارمندی؛ to cause = بُناریدن؛ causation = بُنارش.
ریشهشناسی واژههای انگلیسی به نسبت آسان است، دهها اثر در این باره وجود دارد. ریشههای مفهومهای نوین در رشتهای خاص را هم کارشناس آن رشته باید بداند. دست یافتن به ریشهی واژههای پارسی بسیار دشوارتر است. تقریباً همهی کارها در این زمینه را زبانشناسان اروپایی انجام دادهاند و ایرانیان خود سهم چندانی در آن ندارند. این است که گاه یافتن ریشهی پیش پا افتادهترین واژههای پارسی پژوهش و انرژی بسیار میطلبد و این زحمتی است که اروپاییان در سدههای گذشته برای زبانهای خود کشیدهاند و ما نیز باید برای زبان پارسی چنین منبعهای پژوهشی را فراهم کنیم. فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک خاستگاه همهی واژههای پارسی به کار رفته در آن را به دست میدهد. بنابراین، یک جنبهی این اثر پژوهش ریشهشناختی واژههای پارسی است.
سپاس از آقا یِ ذوالفقاری.
با ارزشترین بخش از کارِ این دانشمندِ فرهیخته این است، که از ستاکِ واژهای که از زبانِ انگلیسی (لاتین) برایِ هموگِ پارسی آن الگوبرداشته است برایِ ترمها یا کروازهایی که همین ستاک را هنباز دارند نیز بهره میبرد.
برایِ نمونه:
term, determine
society, associate
او همچنین به یک ترم یک ایدانیِ نو میدهد. بدین آیین که، برایِ نمونه برایِ واژهِ verb که هم در لاتین هم در پارسی به چمارِ "واژه، سخن" است، یک وَرتا از واژهِ ` واژه ` و یک از ` کار ` را به سانِ آهنجیده بکار میبرد ` واز ` و ` کر `؛ "کرواز". و نه با دیسهای که امروزه برخی بکار میبرند "کارواژه". این روش هم واژه را چه بسا کوتاهتر و هم ورزیدنیتر برایِ میازشهایِ شدنی برایِ ترمهایِ دیگر میسازد.